کد مطلب:301688 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:165

همانندی ولایت پیامبر و زهرا و ائمه


موضوع دوازدهم در حقیقت تابع و حاصل موضوع یازدهم است. كیفیت خلقت یكسان چهارده معصوم علیهم السلام، ایجاب می كند كه در تمام شئون ولایت نیز ردیف یكدیگر باشند؛ لذا اثرات بغض و یا محبت، اطاعت و یا عصیان نسبت به هر معصومی برابر و یكسان با آثار و داد و یا عناد، سر پیچی و یا پیروی نسبت به هر یك از معصومین دیگر می باشد. اخبار وارده در این موضوع بسیار زیاد و فوق العاده است و شیعه و سنی همگی به این روایات معتقد بوده و به صحبت آنها اعتراف دارند. در اینجا چند روایت از این دسته اخبار برای نمونه نقل می شود:

«اخذ الرسول الاكرم صلی الله علیه و آله و سلم بید الحسن والحسین،


فقال: من احبنی و احب هذین و اباهما و امهما كان معی فی درجتی یوم القیامة». [1] .


«رسول خدا دست حسنین را گرفت و فرمود: هر كس مرا، و این دو فرزند مرا، و پدر و مادر این دو را دوست بدارد، روز قیامت با من هم درجه خواهد بود».

هم درجه بودن با پیامبر اكرم مطلبی است كه جا دارد بطور تفضیل درباره ی آن بحث و بررسی بعمل آید تا كاملا موضوع بر همگان روشن گردد.

آیا چگونه امكان دارد كسی در روز قیامت با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هم درجه باشد؟ مگر بشری می تواند به درجه ی رفیع و بی نظیر پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم نائل شود؟ آیا چطور ممكن است كه انسانی به درجه ی والای امیرالمومنین دسترسی پیدا كند؟ در این كلام حضرت رسول یك سر مگو، و یك راز نگفتنی نهفته است و آن عبارت از این است كه آن حضرت می خواهد بگوید: هر كس مرا و عترت مرا دوست بدارد به درجه ی مؤمنین به ولایت نائل شده است، و با من در ردیف موالیان و در صف معتقدین به ولایت قرار دارد، اگرچه در این صف و در این درجه، هر فردی دارای رتبه ی متفاوت و مخصوص به خود می باشد، چنان كه موحدان و افراد باایمان را در روز قیامت درجات متفاوت بیشماری است، مؤمنین به ولایت را نیز به تعداد افرادشان درجاتی است ولی در عین حال همه ی آنان، در صف موحدین، در صف معتقدین، و در درجه ی مومنین به ولایت با محمد


بن عبدالله هم صف، هم ردیف، هم دین، و هم درجه اند، و یا به عبارت دیگر، ممكن است عده ای به درجه ی شهادت نائل آیند ولی رتبه و مقام معنوی هر یك با دیگری متفاوت بوده، و تنها در مرتبه ی شهادت همه- با نسبتهای مختلف- مشترك باشند و با حفظ مراتب و مقامات مخصوص به خود، یكدیگر هم صف و هم ردیف.

باید توجه داشت كه درجات معنوی به تعداد افراد بشر متفاوت است، مثلا جمیع موحدین اگر چه به «درجة التوحید» نائل شده و با یكدیگر در این موضوع نزدیك و هم درجه اند، لیكن خود این درجه، انبیا دارد، اوصیا دارد، علما دارد، شهدا دارد، مخلصون دارد، كه هر یك را مقام و مرتبه ی بسیار متفاوت و مخصوص به خود است، و تنها در موحد بودن با هم مشتركند، و عینا همین گونه است «درجة الولایه» و «درجة المحبه».

روایت مورد بحث را عده ای از علماء سنی در كتابهای خود نقل كرده اند كه از جمله ی آنان: احمد بن حنبل در مسند احمد، ترمذی در جامع صحیح- كه یكی از صحاص ششگانه است-، خطیب بغدادی در تاریخش، ابن عساكر در تاریخش، جزری [2] در اسنی المطالب، ابن اثیر در اسدالغابه، ابوالمظفر در تذكره، محب الدین طبری در «ریاض» و «ذخائر»، ابن حجر عسقلانی در «تهذیب» و


ابن حجر هیتمی در «صواعق».

ابن حجر هیتمی در تشریح حدیث مذكور می فرماید:

«لیس المراد بالمعیه هنا المعیه من حیث المقام، بل من جهه رفع الحجاب...». [3] .

این دانشمند سنی بسیار نیكو مطلب را درك نموده است كه می گوید- در اینجا كه پیامبر اكرم می فرماید: هر كس مرا و علی و زهرا و دو فرزندم حسن و حسین را دوست بدارد با من در روز قیامت هم درجه است- مبادا چنین به نظر آید كه مقصود هم مقام بودن با رسول خداست، بلكه مراد این است كه چون هر مسلمان با ایمانی به علی و اولاد علی محبت داشته باشد، خدای تعالی او را به جوار رحمتش نزدیك می فرماید، و در مركز لطف و احسانش قرار می دهد، و پرده ها برداشته می شود، در این مقام رفع حجاب، و بی پرده در محضر حق تبارك و تعالی قرار گرفتن، با پیامبر هم صف و همراه است.

ابن حجر آنگاه به سخن چنین ادامه می دهد:

«... نظیر ما فی قوله تعالی: (فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین والصدیقن والشهداء والصالحین، و حسن اولئك رفیقا) [4] ». [5] .


«چنانكه خدای تعالی می فرماید: مسلمانان مؤمن، با انبیاء و صدیقین و شهدا و صالحین- كه خدا نعمتهای خویش را به آنان عطا فرموده است- همگام و همراهند، و چه رفیقان نیكویی؛» و كاملا روشن است كه در این آیه یكسان بودن مقامات مطرح نیست بلكه مراد برابر بودن همه ی اهل ایمان است در معرض فیض، و در جلوه گاه رحمت، و بی پرده در محضر لطف و مرحمت خدا قرار گرفتن. وگرنه هر یك از انبیا، صدیقین، شهدا، علما، صالحین، ابرار، اخیار، و مخلصون را مقامی خاص و جداگانه، و درجه و مرتبه ای مخصوص به خود می باشد. پنج تن آل عبا علیهم السلام را نیز مرتبه و مقامی است بی نظیر و مخصوص به خودشان كه هر پنج تن بطور یكسان در آن مشتركند، و هرگز كسی را به آن مقام والا راه نیست.

روایات دیگری در این مورد علمای سنی و شیعه نقل كرده اند كه برخی از آنها ذكر می شود:

حضرت رسول اكرم می فرماید:

«من احب هولاء (یعنی الحسن والحسین و فاطمة و علیا) فقد احبنی و من ابغضهم فقد ابغضنی». [6] .


«هر كس اینان یعنی حسن و حسین و فاطمه و علی را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، و كسی كه با اینان دشمنی كند، با من خصومت كرده است».

و درباره ی حضرت صدیقه زهرا علیهاالسلام می فرماید:

«... من آذاها فقد آذانی، و من آذانی فقد آذی الله، [7] .


«و ذلك قوله تعالی (ان الذین یوذون الله و رسوله لعنهم الله فی الدنیا و الاخرة...) [8] ». [9] .

«هر كس فاطمه را بیازارد مرا آزرده است، و هر مرا اذیت كند گویی خدا را آزرده است، چنانكه خدای تعالی می فرماید: (همانا آن كسانی كه خدا و رسول او را بیازارند، خدا آنان را در دنیا و آخرت لعنت كرده و از رحمت خود دور فرموده است)»؛ كه با توجه به فرمایش پیامبر اكرم آزار حضرت صدیقه سلام الله علیها برابر است با ایذاء نسبت به خدا و رسول او.

روایاتی كه نقل شد و احادیثی كه از قول پیامبر اكرم در این موضوع بیان می شود، همگی عبارات كتب عامه است كه شیعه و سنی در صحت آنها متفق القول هستند:

«فاطمة بضعة منی، من اغضبها اغضبنی»،

«فاطمه پاره ی تن من است، هر كس او را خشمگین كند، مرا به خشم آورده است».

«فاطمة بضعة منی، یوذینی ما آذاها، و یغضبنی ما اغضبها»،


«فاطمه پاره ی تن من است، آنچه فاطمه را بیازارد، مرا نیز آزرده می سازد، و آنچه فاطمه را به خشم آورد مرا هم غضبناك می كند».

«فاطمة بضعة منی، یقبضنی ما یقبضها، یبسطنی ما یبسطها»،

«فاطمه پاره ی تن من است، آنچه او را دلگیر كند مرا گرفته خاطر می سازد، و آنچه او را مسرور گرداند، مرا شاد می نماید».

«فاطمة بضعه منی، یوذینی ما آذاها، و ینصبنی [10] ما انصبها»،

«فاطمه پاره ی تن من است، آنچه او را آزرده كند مرا می آزارد، و آنچه او را به زحمت اندازد مرا دچار مشقت می نماید».

علمای فریقین روایات بسیار دیگری از پیامبر اكرم با مفهومی تقریبا همانند احادیث مذكور- ولی با عبارات مختلف- نقل كرده اند كه چند نمونه از آنها را در اینجا یادآور می شویم:

«فاطمة بضعة منی، یسعفنی [11] ما یسعفها»،

«فاطمة شجنة [12] منی، یبسطنی ما یبسطها، و یقبضنی ما


یقبضها»،

«فاطمة مضغة منی، من آذاها فقد آذانی»،

«فاطمة مضغة منی، یقبضنی ما قبضها، و یبسطنی ما بسطها»،

«فاطمة مضغة منی، یسرنی ما یسرها».

هدف و منظور ما از نقل این احادیث شریف در منقبت حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها این است كه بر همگان ثابت شود موضوع محبت و یاری آن حضرت، و یا بغض و دشمنی واذیت او، عینا همانند محبت و دوستی با پیامبر اكرم و یا عدوات و عناد نسبت به مقام نبوت است؛ و اعتقاد داشتن به این مطلب، هرگز منحصر به یك مذهب خاص نیست، بلكه این موضوع كاملا اسلامی و كلی است، و بدون تردید از معتقدات تمام مسلمین جهان است.

ما در اینجا نام عده ای از دانشمندان سنی كه روایت «فاطمه بضعه منی...» را (با اختلاف الفاظی كه بیان شد) در طول سیزده قرن در كتابهای خویش ثبت كرده اند نقل می كنیم:

ابن ابی ملیكه متوفای 117 هجری، [13] ابن دینار مكی متوفای


125 هجری، [14] لیث بن سعد مصری متوفای 175 هجری، [15] ابومحمد بن عیینه متوفای 198 هجری، [16] ابوالنضر بغدادی متوفای


205 هجری، [17] احمد بن یونس یربوعی متوفای 227 هجری، [18] حافظ ابوالولید طیالسی متوفای 227 هجری، [19] ابوالمعمر هذلی متوفای


236 هجری، [20] قتیبه بن سعید ثقفی متوفای 240 هجری، [21] عیسی بن حماد مصری متوفای 248 هجری، [22] احمد- امام


حنابله- متوفای 241 هجری، حافظ عبدالله بخاری- صاحب صحیح معروف- متوفای 256 هجری، مسلم در صحیحش كه یكی از صحاح سته است- متوفای 261 هجری، حافظ ابوعبدالله ابن ماجه (متوفای 273 هجری) سننش- كه یكی از صحاح سته است-، حافظ ابوداود سجستانی (متوفای 275 هجری) [23] در سننش- كه یكی از صحاح سته است-،، حافظ ابوعیسی ترمذی (متوفای 279 هجری) در صحیحش- كه یكی از صحاح سته است-، حكیم ابوعبدالله ترمذی متوفای 285 هجری، حافظ ابوعبدالرحمن نسائی (متوفای 303 هجری) كه صاحب یكی از صحاح ششگانه است، ابوالفرج اصفهانی متوفای 356هجری، حاكم ابوعبدالله نیسابوری متوفای 405 هجری، حافظ ابونعیم اصفهانی


متوفای 430 هجری، حافظ ابوبكر بیهقی متوفای 458 هجری، ابوزكریا خطیب تبریزی متوفای 502 هجری، حافظ ابومحمد بغوی متوفای 510 هجری، قاضی ابوالفضل قاضی عیاض متوفای 544 هجری، [24] اخطب خوارزمی متوفای 568 هجری، حافظ ابوالقاسم ابن عساكر متوفای 571 هجری، ابوالقاسم سهیلی متوفای 581 هجری، [25] ابن ابی الحدید معتزلی متوفای 586 هجری، ابوالفرج ابن جوزی متوفای 597 هجری، [26] ابن اثیر متوفای 630 هجری،


ابوسالم ابن طلحه ی شافعی متوفای 652 هجری، سبط ابن جوزی حنفی متوفای 654 هجری، حافظ كنجی شافعی متوفای 658 هجری، حافظ محب الدین طبری متوفای 694 هجری، حافظ ازدی اندلسی متوفای 699 هجری، حافظ ذهبی شافعی متوفای 748 هجری، [27] قاضی ایجی معروف متوفای 756 هجری، جمال الدین زرندی متوفای بعد از 750 هجری،ابوالسعادات یافعی متوفای 768 هجری، [28] زین الدین


عراقی متوفای 806 هجری، [29] حافظ نورالدین هیثمی متوفای 807 هجری، حافظ ابن حجر عسقلانی متوفای 852 هجری، حافظ جلال الدین سیوطی متوفای 911 هجری، حافظ ابوالعباس قسطلانی متوفای 923 هجری، حافظ قاضی دیار بكری متوفای 966 هجری، [30] ابن حجر هیتمی متوفای 974 هجری، زین الدین مناوی


متوفای 1031 هجری، [31] و عده ی كثیری از علمای عامه در قرن 10 و 11 و 12 و 13 و 14 تا به امروز. [32] .


چون این مطلب مورد بحث در نزد علمای عامه نیز بسیار حائز اهمیت است و با این روایات شریفه كه ذكر شد بطور صریح استدلال و ثابت كرده اند كه هر كس نسبت به حضرت زهرا محبت نداشته، و یا به نحوی از انحاء او را آزرده باشد كافر است، لذا ما این موضوع را عمیقا مورد بررسی قرار می دهیم.

گاهی مطلب را معتقدین به یك مذهب عنوان می كنند، و گاهی موضوعی صد در صد عمومی و اسلامی است و با توجه به مدارك و اسنادی كه از دانشمندان فریقین (شیعه و سنی) نقل شده كاملا ثابت می شود كه این مطلب اسلامی است: كه هر كس حضرت صدیقه زهرا سلام الله علیها را آزار اذیت نماید و آن حضرت از او دل آزرده و ناخشنود باشد كافر است.


روایتی است فوق العاده مهم و حیرت انگیز از پیامبر اكرم كه از آن حضرت فرمود:

«ان تبارك و تعالی یغضب لغضب فاطمه، و یرضی لرضاها».

«همانا، خداوند تبارك و تعالی غضب می كند هنگامی كه فاطمه بخشم آید، و راضی می شود آنگاه كه او راضی و خشنود گردد».

و در روایت دیگر خطاب به فاطمه علیهاالسلام فرمود «ان الله یغضب لغضبك و یرضی لرضاك»

«یا فاطمه، خدا با غضب تو غضب می كند و با رضای تو راضی می گردد».

این دو روایت عجیب را عده ی زیادی از دانشمندان عامه نقل كرده اند كه از جمله ی آنانند:

ابوموسی ابن مثنی متوفای 252 هجری، [33] ابن ابی عاصم متوفای


287 هجری، [34] ابویعلی موصلی متوفای 307 هجری، [35] حافظ ابوالقاسم طبرانی متوفای 360 هجری، حافظ ابوعبدالله حاكم نیسابوری متوفای 405 هجری،حافظ ابوسعد خركوشی متوفای 407 هجری، [36] حافظ ابونعیم اصفهانی متوفای 430 هجری، حافظ


ابوالقاسم ابن عساكر متوفای 571 هجری، ابوالمظفر سبط ابن جوزی متوفای 654 هجری، حافظ ابوالعباس طبری متوفای 694 هجری، حافظ ابن حجر عسقلانی متوفای 852 هجری، حافظ شهاب الدین ابن حجر هیتمی متوفای 974 هجری، حافظ ابوعبدالله زرقانی مالكی متوفای 1122 هجری، ابوالعرفان صبان متوفای 1206 هجری، بدخشانی- صاحب مفتاح النجاه- متوفای قرن 13 و عده ای دیگر.... [37] .

با توجه به اینكه هر بشر حالات مختلفی دارد، و در هر ساعت دستخوش تحولات گوناگون است، معقول نیست كه بشری در تمام لحظات زندگانی، با وجود آن همه دگرگونیها، همیشه و همه جا مورد توجه خدا بوده، و رضایتش رضای خدا، غضبش خشم خدا،


مسرتش خشنودی خدا، محبتش حب خدا، و دشمنی با او دشمنی با خدا باشد، و بر هر كسی به چشم حقارت نگاه كند خدا نیز با نظر حقارت بر او بنگرد، مگر اینكه صاحب مقام ولایت مطلقه بوده باشد؛ و به اعتبار همان مقام كه عینا پیامبر اكرم و امیرالمؤمنین نیز دارا هستند، تنها این موضوع امكان پذیر می باشد.

و با عدم توجه به شئون ولایت است كه حضرات عامه می گویند پیامبر اكرم نیز همانند سایر مردم دشنام و ناسزا می گوید خشمناك می شود... و بالاخره سخن را تا بجایی می رسانند كه در بستر مرگ خطاب به آن حضرت می گویند:

«ان الرجل لیهجر...»؛ [38] .

«این مرد هذیان می گوید...».

فاطمه سلام الله علیها وجود مقدسی است كه پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله و سلم یك عمر او را به تمام امتش معرفی كرده، و مقامات معنویش را بیان فرموده است.

چنانكه گفته شد كاملا روشن و مبرهن است آن بشری كه محبتش محبت خدا، اطاعتش اطاعت خدا، رضایتش رضایت خدا، مخالفتش مخالفت خدا، سخطش سخط خدا، غضبش غضب خداست، لازمه اش این است كه باید صاحب مقام


شامخ ولایت مطلقه باشد، و در نتیجه، هر كس به صاحب ولایت ایمان نیاورد و محبتش را در دل نداشته باشد كافر است، و این مطلبی است كه علمای عامه نیز به آن ایمان و اعتقاد دارند كه در اینجا نقل بعضی از عبارات آنان مفید و ضروری است:

ابوالقاسم سهیلی متوفای سال 581 هجری در كتاب الروض الانف در جلد دوم صفحه 196 می فرماید:

«ان ابا لبابه رفاعة بن عبدالمنذر [39] ربط نفسه فی توبه، و ان فاطمه ارادت حله حین نزلت توبته. فقال ابولبابه: قد اقسمت ان لا یحلنی الا رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم،فقال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: ان فاطمه مضغة منی، فصلی الله علیه و علی فاطمة، فهذا حدیث یدل علی ان من سبها فقد كفر، و من صلی علیها فقد صلی علی ابیها».

«هنگامی كه رفاعه از گناهی كه مرتكب شده بود توبه كرد، خودش را به چوب توبه محكم ببست و سوگند خورد هرگز آن بند


را نگشاید مگر اینكه محمد بن عبدالله به دست خود آنرا باز فرماید، و این را نشان قبول شدن توبه ی خود قرار داده بود، تا اینكه آیه ی قبول شدن توبه ی او از جانب پروردگار نازل شد [40] و در آن هنگام حضرت فاطمه اراده فرمود آن بندها را بگشاید، ولی ابولبابه گفت: كسی جز پیامبر اكرم نباید مرا از بند رها نماید، زیرا من به این امر سوگند یاد كرده ام، و چون این سخن به گوش پیامبر اكرم رسید، حضرت فرمود: همانا، فاطمه پاره ی تن من است.

درود خدا بر پیامبر و فاطمه. (سپس راوی حدیث چنین نتیجه می گیرد كه) این حدیث دلالت دارد بر اینكه هر كس فاطمه را دشنام دهد كافر می شود، و هر كس بر او صلوات فرستد، برابر است با صلوات بر پدرش رسول خدا».

در كیفیت صلوات و سلام بر او و زیارتش اخباری از پیامبر اكرم نقل شده است كه همه نشانگر این است كه حضرت زهرا علیهاالسلام- همانند رسول خدا- در این مطلب كاملا استقلال داشته و صلوات و زیاراتی مخصوص به خود دارد. این روایت را ابن حجر نیز در شرح كتاب جامع صغیر نقل كرده است، و جالبتر اینكه زین الدین مناوی- صاحب كتاب كنوزالدقائق- ضمن بیان این حدیث می گوید:


«ابوالقاسم سهیلی با حدیث شریف (فاطمه بضعه منی...) استدلال می كند كه هر كس فاطمه را دشنام دهد كافر است (چون این عمل مشعر بر بغض او نسبت به آن حضرت است و خدا چنین كسی را دشمن می دارد و هر كسی را كه خدا دشمن بدارد یقینا كافر است)، سهیلی از همین حدیث نتیجه می گیرد كه: فاطمه علیهاالسلام از شیخین (یعنی ابوبكر و عمر) نیز افضل است». [41] .

شریف سمهودی [42] كه یكی از بزرگان عامه است در ادامه ی


تشریح این حدیث می فرماید:

«و معلوم ان اولادها بضعة منها فیكونون بواسطتها بضعة منه، و من ثم لما رات ام الفضل [43] فی النوم ان بضعة منه وضعت فی حجرها، اولها رسول الله بان تلد فاطمه غلاما فیوضع فی حجرها، فكل من یشاهد الان من ذریتها، بضعة من تلك البضعة، و ان تعددت الوسائط، و من تامل ذلك انبعث من قلبه داعی الاجلال لهم، و


تجنب بغضهم علی ای حال كانوا علیه». [44] .

«و كاملا روشن است كه نه تنها فاطمه پاره ی تن پیامبر است، بلكه اولاد او چون بضعه ی فاطمه اند، آنان نیز به واسطه ی زهرا پاره ی تن پیامبر محسوب می شوند. از همین روست كه وقتی ام الفضل در خواب دید كه پاره ای از تن پیامبر در دامان وی افتاده است رسول خدا خواب وی را اینطور تعبیر نمودند كه فاطمه فرزندی خواهد آورد كه در دامان ام الفضل قرار خواهد گرفت. [45] اكنون نیز در هر كجا ذریه ی پیامبر مشاهده شود، پاره ی تن رسول خداست، اگر چه شمار واسطه ها بسیار زیاد شده است؛ لذا هر كس این موضوع را بدقت


بررسی كند، در قلب خویش نسبت به آل محمد احساس محبت می نماید، و از دشمنی نسبت به آنان در هر حال دوری می جوید».

ابن حجر می گوید:

«و فیه تحریم اذی من یتاذی المصطفی بتاذیه، فكل من وقع منه فی حق فاطمة شی ء فتاذت به، فالنبی یتاذی به بشهادة هذالخبر، و لا شی ء اعظم من ادخال الاذی علیها من قبل ولدها، و لهذا عرف بالاستقراء معالجة من تعاطی ذالك بالعقوبة فی الدنیا و لعذاب الاخرة اشد». [46] .

«آزار و اذیت فاطمه حرام است، زیرا هر چیزی كه او را آزرده خاطر كند،پیامبر را دل آزرده می نماید، و آنچه رسول خدا را بیازارد، در حقیقت خدا را اذیت كرده است... (ابن حجر در پایان سخن چنین نتیجه می گیرد): آنچه تاریخ گذشته به ما گوشزد می كند این است كه جزای آن كس كه زهرا را بیازارد، گرفتاری در دنیاست، و البته عذاب او در آخرت شدیدتر خواهد بود».

ناسزا گفتن به حضرت صدیقه سلام الله علیها برابر است با دشنام به پیامبر اكرم و امیرالمؤمنین و در نتیجه مساوی است با دشنام به حق تبارك و تعالی، چنان كه رسول خدا درباره ی علی می فرماید:

«لا تسبوا علیا، من سب علیا فقد سبنی، و من سبنی فقد سب الله». [47] .


«به علی دشنام ندهید، هر كس به او دشنام دهد در حقیقت مرا


ناسزا گفته است؛ و هر كس به من دشنام دهد، همانا به خدا بدزبانی كرده است». [48] .


«لا تبغضوا علیا، من اغضب علیا فقد اغضبنی، و من


اغضبنی فقد اغضب الله». [49] .

«(با علی دشمنی نكنید)؛ كه هز كس او را به خشم آورد همانا مرا غضبناك كرده است و هر كس مرا خشمگین كند در حقیقت خدا را به خشم آورده است».

«و من احبه فقد احبنی، و من احبنی فقد احب الله [50] ...». [51] .


«هر كس علی را دوست داشته باشد، در حقیقت به من مهر ورزیده است؛ و هر كس محبت مرا در دل داشته باشد، همانا خدا را دوست داشته است». [52] .


این فرمایشات پیامبر اكرم در منقبت حضرت زهرا سلام الله علیها، عینا با همین مضامین در كتب معتبر شیعه و سنی نقل شده است كه نشان می دهد آن حضرت در جمیع احكام و شئون ولایت با رسول خدا و امیرالمومنین شریك است، لذا علما چنین فتوی می دهند كه هر كس به پیامبر اكرم، یا امیرالمومنین، یا فاطمه ی زهرا دشنام دهد واجب القتل می شود، و دانشمندان عامه می فرمایند: هم كافر است و هم واجب القتل.

پروردگارا، به حق محمد و آل محمد، ما را از نظر لطف فاطمه ی زهرا سلام الله علیها دور مكن، و پرتو ولایت او را در قلب ما جایگزین فرما، و با اعتقاد به این مقام ولایت عمر ما را بپایان برسان.



[1] مسند احمد حنبل ج 1/ 77 (طبع احمد محمد شاكر: ج 2/ 25، 26/ ح 576)، سنن ترمذي- كتاب المناقب، باب 21- ج 5/ 641، 642/ ح 3733، معجم صغير طبراني ص 399/ ح 961، معجم كبير طبراني ج 3/ 50/ ح 2654، تاريخ بغداد ج 13/ 287، 288، الرياض النضره ج 3/ 189، ذخائر العقبي ص 23، 91، نظم درر السمطين ص 210، تاريخ مدينه دمشق (ط دار الفكر) ج 13/ 196، فرائد السمطين ج 2/ 25، 26/ ح 366، مختصر تاريخ دمشق ج 7/ 11، تهذيب الكمال ج 29/ 359، 360، اسد الغابه ج 4/ 29، سير اعلام النبلاء ج 12/ 135، تاريخ الاسلام ذهبي - حوادث و وفيات 241 الي 250- ص 508، اسني المطالب ص 121، 122، تهذيب التهذيب ج 10/ 430، الصواعق المحرقه ص 213، 264، 284، نزهه المجالس 2/ 232، كنز العمال ج 12/ 97/ ح 34161، 103/ ح 34196، ج 13/ 639/ ح 37613، منتخب كنز العمال ج 5/ 92، در السحابه ص 269، رشفه الصادي ص 44.

يكي از روات اين حديث نصر بن علي بن نصر جهضمي است. عبدالله بن احمد بن حنبل مي گويد: «زمانيكه نصر بن علي اين حديث را نقل نمود متوكل دستور داد او را هزار تازيانه بزنند. جعفر بن عبدالواحد با متوكل صحبت كرد و پيوسته به او گفت: اين مرد (يعني نصر بن علي) از اهل سنت است. جعفر بن عبدالواحد آنقدر اين سخن را گفت تا متوكل از او دست برداشت». (تاريخ بغداد ج 13/ 288، تهذيب الكمال ج 29/ 360، تاريخ الاسلام ذهبي- حوادث و وفيات 241 الي 250- ص 508، سير اعلام النبلاء ج 12/ 135، تهذيب التهذيب ج 10/ 430).

خطيب بغدادي نيز مي گويد: «متوكل از آنجائيكه پنداشت نصر بن علي رافضي است دستور زدن او را داد، ولي زمانيكه دانست او از اهل سنت است وي را رها نمود». (تاريخ بغداد ج 13/ 288، سير اعلام النبلاء ج 12/ 135، تهذيب الكمال ج 29/ 360).

ذهبي پس از نقل ماجراي نصر ب علي با متوكل مي گويد: «متوكل سني بود ولي در او نصب (يعني دشمني با علي) نيز بود». ذهبي سپس مي گويد: «نصر بن علي از امامان ثابت قدم (و مورد اعتماد) اهل سنت است». (سير اعلام النبلاء ج 12/ 135).

[2] شمس الدين محمد بن محمد بن محمد ابوالخير دمشقي مقري شافعي معروف به اين جزري متوفاي 833 هجري. شرح حال او را بصورت مبسوط مي توان در كتاب الضوء اللامع ج 9/ 255- 260 يافت. در آنجا صاحب كتاب، مشايخ وي را در فقه و اصول و حديث و معاني و بيان برشمرده و مي گويد: افرادي بوده اند كه به او اجازه ي افتاء و تدريس و اقراء داده اند. سپس تصانيف ابن جزري را در علوم مختلف ذكر مي كند و از آنها تجليل مي نمايد. از جمله كتبي كه صاحب الضوء اللامع براي او برمي شمرد كتاب «اسني المطالب في مناقب آل ابي طالب» مي باشد. شرح حال ابن جزري را در كتاب الشقايق النعمانيه ج 1/ 39- 49، و در تعاليق الفوائد البهيه ص 140 نيز مي توان يافت. (الغدير ج 1/ 129).

[3] الصواعق المحرقه ص 213.

[4] سوره ي النساء، آيه ي 69.

[5] الصواعق المحرقه ص 213.

[6] زيد بن ارقم مي گويد:

«كنت عند رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم جالسا، فمرت فاطمه عليهاالسلام، و هي خارجه من بيتها الي حجره نبي الله صلي الله عليه و آله و سلم و معها ابناها: الحسن و الحسين، و علي في آثارهم، فنظر اليهم النبي صلي الله عليه و آله و سلم فقال: من احب هولاء فقد احبني، و من ابغضهم فقد ابغضني». (تاريخ مدينه دمشق- قسم ترجمه الحسين ع- ص 91، مختصر تاريخ دمشق ج 7/ 120، 121، كنز العمال ج 12/ 103/ ح 34194).

يعني «من نزد پيامبر اكرم نشسته بودم كه فاطمه- در حاليكه حسن و حسين با او بودند و علي نيز در پي آنان روان بود- از خانه ي خود به سوي حجره ي پيامبر آمد. رسول خدا فرمود: هر كس كه اينها را دوست بدارد مرا دوست دارد و هر كس كه با اينان دشمني ورزد با من دشمني نموده است».

در اينجا توجه خوانندگان را به قسمتي از يك روايت «سلمان» جلب مي نماييم. جناب سلمان از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نقل مي كند كه حضرت فرمود: «يا سلمان من احب فاطمه بنتي فهو في الجنه معي، و من ابغضها فهو في النار...». (فرائد السمطين ج 2/ 67/ ح 391).

يعني «اي سلمان هر كس كه دخترم فاطمه را دوست بدارد در بهشت با من خواهد بود و هر كس كه بغض و دشمني فاطمه را در دل داشته باشد در آتش جاي خواهد گرفت...».

[7] اين قسمت از روايت در كتب عامه نيز موجود است. «مجاهد بن جبر» اين حديث را به اين صورت نقل مي نمايد:

«خرج النبي صلي الله عليه و آله و سلم و هو آخذ بيد فاطمه، فقال: من عرف هذه فقد عرفها، و من لم يعرفها فهي فاطمه بنت محمد صلي الله عليه و آله و سلم، و هي بضعه مني، و هي قلبي و روحي التي بين جنبي، فمن آذاها فقد آذاني، و من آذاني فقد اذي الله». (الفصول المهمه ص 139، نزهه المجالس ج 2/ 228، نور الابصار ص 41).

[8] سوره ي الاحزاب، آيه ي 57.

[9] متن كامل اين روايت كه در تفسير قمي درج است چنين است:

«من آذاها في حياتي كمن آذاها بعد موتي، و من آذاها بعد موتي كمن آذاها في حياتي، و من آذاها فقد آذاني، و من آذاني فقد آذي الله، و ذلك قول الله (ان الذين يوذون الله و رسوله...) الايه». (تفسير قمي ج 2/ 170، 171، بحارالانوار ج 43/ 25).

[10] زبيدي در توضيح اين كلمه چنين مي گويد:

«و في الحديث: (فاطمه بضعه مني، ينصبني ما انصبها) اي يتعبني ما اتعبها، و النصب التعب، و قيل المشقه...». (تاج العروس ج 1/ 485).

[11] زبيدي مي گويد: «ما روي في الحديث: (فاطمه بضعه مني، يسعفني ما يسعفها) اي ينالني ما يالها، و يلم بي ما يلم بها». (تاج العروس ج 6/ 139).

[12] شجنه: به معني شاخه ي درخت و به معني هر چيزي است كه پاره و شعبه اي از كل يك چيز باشد. (تاج العروس ج 9/ 250).

[13] حافظ عبدالله بن عبيدالله بن ابي مليكه زهير بن عبدالله ابوبكر و ابومحمد قرشي تيمي مكي متوفاي 117 هجري.

وي ازمحدثين برجسته ي مورد وثوق عامه است و علماي عامه او را باتفاق توثيق نموده و رواياتش در جميع كتب صحاح سته موجود مي باشد.

مراجعه بفرماييد به: (ثقات عجلي ص 268، ثقات ابن حبان ج 5/ 2، سير اعلام النبلاء ج 5/ 88، تهذيب التهذيب ج 5/ 306، موسوعه رجال الكتب التسعه ج 2/ 309).

[14] ابومحمد عمرو بن دينار مكي اثرم جمحي متوفاي 125 و يا 126 هجري.

علماي عامه در توثيق عمرو بن دينار اتفاق نظر دارند. احاديث وي را در جميع صحاح سته مي توان يافت. ابن ابي نجيح مي گويد: «كسي در ميان ما از عمرو بن دينار فقيه تر و عالمتر نبود». مسعر نيز مي گويد: «قاسم بن عبدالرحمن و عمرو بن دينار متقن ترين افراد در نقل حديث هستند». سفيان بن عيينه مي گويد: «عمرو بن دينار موثق است، موثق است، موثق است، و يك حديث كه من از او مي شنوم بهتر از استماع 20 حديث از ديگر اشخاص است». (طبقات ابن سعد ج 5/ 479، ثقات ابن حبان ج 5/ 167، سير اعلام النبلاء ج 5/ 300، تهذيب الكمال ج 22/ 5، تهذيب التهذيب ج 8/ 28).

[15] ابوالحارث ليث بن سعد بن عبدالرحمن فهمي مصري متوفاي 175 هجري. روايات وي در جميع صحاح سته موجود است. بسياري از بزرگان عامه به تجليل و توثيق وي پرداخته اند. افرادي چون ابن سعد و احمد بن حنبل و نسائي و يحيي بن معين و علي بن مديني و يعقوب بن شيبه از جمله كساني هستند كه وي را توثيق نموده اند. (طبقات ابن سعد ج 7/ 517، ثقات ابن حبان ج 7/ 360، سير اعلام النبلاء ج 8/ 136، تهذيب الكمال ج 24/ 255، تهذيب التهذيب ج 8/ 459، شذرات الذهب ج 1/ 85).

[16] حافظ ابومحمد سفيان بن عيينه بن ابي عمران هلالي كوفي متوفاي 198 هجري. وي از اكابر محدثين عامه است و رواياتش بوفور در صحاح سته موجود است. ابن خلكان پس از آنكه از وي با عناويني چون «امام» و «عالم» و «زاهد» ياد مي كند مي گويد: «صحت احاديث و روايات او مورد قبول همگان است». مدح و تجليل از سفيان بن عيينه و اشاره ي به وثاقت و مراتب علمي وي در بسياري از كتب رجال عامه درج است. (الغدير ج 1/ 80، تاريخ بغداد ج 9/ 174، وفيات الاعيان ج 2/ 391، طبقات ابن سعد ج 5/ 497، تذكره الحفاظ ج 1/ 262، تهذيب التهذيب ج 4/ 117، تهذيب الكمال ج 11/ 177، شذرات الذهب ج 1/ 354).

[17] حافظ ابوالنضر هاشم بن قاسم ليثي خراساني بغدادي ملقب به قيصر متوفاي 205 و يا 207 هجري.

ذهبي از وي با عناويني چون «حافظ» و «امام» و «شيخ االمحدثين» ياد مي نمايد. علماي جرح و تعديل عامه در وثاقت وي اتفاق نظر دارند و رواياتش در جميع كتب صحاح سته موجود است. (ثقات عجلي ص 454، سير اعلام النبلاء ج 9/ 545، تهذيب التهذيب ج 11/ 18).

[18] حافظ ابوعبدالله احمد بن عبدالله بن يونس بن عبدالله بن قيس تميمي كوفي معروف به احمد بن يونس يربوعي متوفاي 227 هجري.

وي از ائمه و روات بسيار معروف عامه مي باشد و احاديثش در كليه ي صحاح سته يافت مي شود. احمد بن حنبل از او با عنوان «شيخ الاسلام» ياد مي كند. ابوحاتم و نسائي و عثمان بن ابي شيبه و ابن سعد و عجلي و ابن حبان و ابن قانع و ذهبي از جمله كساني هستند كه احمد بن يونس را توثيق نموده اند. (طبقات ابن سعد ج 7/ 405، سير اعلام النبلاء ج 10/ 457، تهذيب الكمال ج 1/ 375، تهذيب التهذيب ج 1/ 50، شذرات الذهب ج 2/ 59).

[19] حافظ ابوالوليد هشام بن عبدالملك باهلي بصري طيالسي متوفاي 227هجري. ذهبي از وي با عناوين «امام» و «حافظ» و «ناقد» و «شيخ الاسلام» ياد مي نمايد. تمامي صاحبان صحاح سته روايات او را در كتب خويش ذكر كرده اند. ابوزرعه درباره ي وي مي گويد: «ابوالوليد امام زمان خود بود و در ميان مردم فردي بود جليل القدر». احمد بن حنبل و ابن سعد و ابن حبان و ابن قانع از جمله كساني هستند كه ابوالوليد را توثيق نموده اند». (طبقات ابن سعد ج 7/ 300، ثقات ابن حبان ج 7/ 571، سير اعلام النبلاء ج 10/ 341، تهذيب الكمال ج 30/ 226، تهذيب التهذيب ج 11/ 45، شذرات الذهب ج 2/ 62).

[20] حافظ ابومعمر اسماعيل بن ابراهيم بن معمر بن حسن هذلي هروي بغدادي قطيعي متوفاي 236 هجري.

ذهبي از وي با عنوان «حافظ كبير» و «امام» ياد مي نمايد. عبيد بن شريك بزار مي گويد: وي آنچنان در سني گرد قوي بود كه مي گفت: «حتي اگر قاطر من به سخن گفتن بپردازد اظهار خواهد داشت كه سني است». ابن سعد و ابن قانع وي را توثيق كرده اند و ابن حبان نيز نام او را در كتاب ثقات خويش ثبت نموده است. روايات ابومعمر در صحيح بخاري و صحيح مسلم موجود است. (طبقات ابن سعد ج 7/ 359، تاريخ بغداد ج 6/ 266، تهذيب التهذيب ج 1/ 273، سير اعلام النبلاء ج 11/ 69، تهذيب الكمال ج 3/ 19، شذرات الذهب ج 2/ 86).

[21] ابورجاء قتيبه بن سعيد بن جميل بن طريف ثقفي بغلاني بلخي متوفاي 240 هجري.

يحيي بن معين و ابوحاتم و نسائي و حاكم نيسابوري او را توثيق نموده اند و در تمامي صحاح سته روايات وي موجود است. ذهبي از وي با عنوان «روايه الاسلام» ياد مي نمايد و بتفصيل او را ستوده است. (ثقات ابن حبان ج 9/ 20، سير اعلام النبلاء ج 11/ 13، معجم البلدان ج 1/ 467، تهذيب الكمال ج 23/ 523، تهذيب التهذيب ج 8/ 358، الغدير ج 1/ 90).

[22] عيسي بن حماد بن مسلم بن عبدالله بن تجيبي ابوموسي مصري زغبه متوفاي 248 و يا 249 هجري.

ذهبي از وي با عنوان «امام» و «محدث عمده» ياد مي نمايد. وي از مشايخ مسلم بن حجاج (صاحب صحيح) است و ابوحاتم و ابوداود و نسائي و دار قطني او را توثيق نموده اند و ابن حبان نام وي را در كتاب ثقات خويش ذكر كرده است. (ثقات ابن حبان ج 8/ 494، تهذيب التهذيب ج 8/ 209، تهذيب الكمال ج 22/ 595، سير اعلام النبلاء ج 11/ 506، شذرات الذهب ج 2/ 118).

[23] حافظ ابوداود سليمان بن اشعث بن شداد بن عمرو سجستاني ازدي متوفاي 275 هجري.

وي صاحب كتاب «سنن» مي باشد كه يكي از صحاح سته محسوب مي شود. ابوداود مورد وثوق تمامي علماي عامه است. (ثقات ابن حبان ج 8/ 282، سير اعلام النبلاء ج 13/ 203، تهذيب التهذيب ج 1/ 201).

[24] حافظ قاضي ابوالفضل عياض بن موسي بن عياض بن عمرو بن موسي بن عياض يحصبي اندلسي سبتي مالكي متوفاي 544 هجري.

وي از اكابر محدثين زمان خويش بوده و داراي تاليف بسيار است. ذهبي از او با عنوان «حافظ يگانه» و «امام» و «شيخ الاسلام» ياد مي نمايد. (الغدير ج 1/ 114، تذكره الحفاظ ج 4/ 1304، سير اعلام النبلاء ج 20/ 212، شذرات الذهب ج 4/ 138).

[25] حافظ ابوزيد عبدالرحمن بن عبدالله بن احمد بن اصبغ خثعمي سهيلي مالقي متوفاي 581 هجري.

ذهبي وي را در تسلط بر زبان عربي امام مي داند و او را از حفاظ حديث برمي شمارد. ابوجعفر بن زبير مي گويد: «سهيلي اطلاعات زيادي داشت و فردي بود عالم؛ در نحو سرآمد بود و بر لغت و واژه شناسي تسلط داشت. وي به تفسير و حديث عالم بود و به رجال و انساب نيز آشنايي داشت. وي به تفسير و حديث عالم بود و به رجال و انساب نيز آشنايي داشت. علم كلام و اصول فقه را مي دانست و نسبت به تاريخ پيشينيان و حديث حافظ بود. فردي بود زيرك و هوشيار با نوآوري ها و استنباطات عميق و عجيب». (تذكره الحفاظ ج 4/ 1348، شذرات الذهب ج 4/ 271، معجم المولفين ج 2/ 94).

[26] حافظ عبدالرحمن بن علي بن محمد ابوالفرج ابن جوزي بكري بغدادي حنفي متوفاي 597 هجري. وي نسبش به ابوبكر (خليفه ي اول) مي رسد. ابن خلكان در وفيات الاعيان ج 1/ 301 مي گويد: «وي علامه ي زمان خود، و در حديث و فن وعظ، امام روزگار خويش بوده است. ابوالفرج در رشته هاي متعددي كتاب نوشته است...». (الغدير ج 1/ 117).

شرح زندگاني ابن جوزي در مصادر زير نيز موجود است: سير اعلام النبلاء ج 21/ 365، البدايه و النهايه ج 13/ 28، وفيات الاعيان (طبع احسان عباس) ج 3/ 140، الكامل في التاريخ ج 12/ 171، تذكره الحفاظ ج 4/ 1342، المقصد الارشد ج 2/ 93، شذرات الذهب ج 4/ 329.

[27] حافظ شمس الدين محمد بن احمد بن عثمان بن قايماز بن عبدالله ذهبي شافعي متوفاي 748 هجري.

وي از اكابر علماي رجال و حديث عامه است. ذهبي كتب بسياري تاليف نموده كه همواره مورد استناد علماي پس از او قرار گرفته است. شمار شيوخ ذهبي را به هزار و سيصد نفر رسانيده اند. ابن كثير از او با عنوان «حافظ كبير» و «مورخ اسلام» و «شيخ المحدثين» ياد مي نمايد. كتاني نيز از وي با عنوان «امام حفاظ» ياد مي كند. (الغدير ج 1/ 124، مقدمه ي سير اعلام النبلاء، طبقات سبكي ج 9/ 100، شذرات الذهب ج 6/ 153، فهرس الفهارس ج 1/ 417).

[28] عفيف الدين ابوالسعادات عبدالله بن اسعد بن علي يافعي شافعي يمني مكي متوفاي 768 هجري.

اسنوي در طبقات خويش از وي تجليل فراوان نموده و مي گويد: «وي امامي است كه توسط علومي كه دارا بود مرشد و مقتدا گرديد». ذهبي نيز او را امامي مفتي و محدثي توانا و فقيه خوانده است. سبكي كه خود در مني وي را ملاقات نموده درباره ي او مي گويد: «يافعي مردي صالح بود و مصنفات بسياري تاليف نموده است». (الغدير ج 1/ 126، طبقات سبكي ج 10/ 33، طبقات اسنوي ج 2/ 330، شذرات الذهب ج 6/ 210، الدرر الكامنه ج 2/ 247، الاعلام ج 4/ 72، معجم المولفين ج 2/ 229).

[29] حافظ زين الدين ابوالفضل عبدالرحيم بن حسين بن عبدالرحمن بن ابي بكر عراقي متوفاي 806 هجري.

وي يكي از بزرگان برجسته ي محدثين عامه است و داراي تاليفات بسياري از جمله در علم الحديث مي باشد و از كساني است كه در قرن هشتم از او با لقب مجدد ياد شده است. ابن حجر عسقلاني كه خود يكي از شاگردان عراقي است درباره ي وي مي گويد: «او از سال 796 شروع به املاء حديث كرد و خداوند بوسيله ي او سنت را زنده نمود». بسياري از علماي عامه به ذكر شرح زندگاني وي پرداخته و به ستايش از او مبادرت نموده اند. (فهرس الفهارس ج 2/ 814، انباء الغمر ج 5/ 170، الاعلام ج 3/ 344، معجم المولفين ج 2/ 130).

[30] قاضي حسين بن محمد بن حسن ديار بكري متوفاي حدود 966 هجري. وي از علماي تاريخ و فقه عامه بوده و در مكه مدتي به قضاوت اشتغال داشته است، ديار بكري نويسنده ي كتاب معروف «تاريخ الخميس» مي باشد. (الاعلام ج 2/ 256، معجم المولفين ج 1/ 634).

[31] زين الدين محمد عبدالرووف بن تاج العارفين بن علي بن زين العابدين حدادي شافعي مناوي قاهري متوفاي 1031 هجري.

محبي در كتاب خلاصه الاثر ج 2/ 412 به تفصيل شرح حال وي را آورده است و مي گويد: «مناوي امام كبير و حجت و موثق و مقتداست. بدون شك او فرد برتر دانشمندان سرزمين خويش بود و فردي بود امام و فاضل و زاهد و عابد و در مقابل خداوند متواضع و خاشع؛ وجودش نافع بود و با نيكيهايش عزيز شده بود، همواره در حال تسبيح و ذكر پروردگار خود بود و همواره صبر و صداقت مي ورزيد. در شبانه روز بيش از يك وعده غذا نمي خورد و از ميان علوم و معارف مختلف و احيانا علومي كه با يكديگر چندان مرتبط نبود به مطالبي آشنا شده بود كه كسي از معاصرانش به همانندي او نمي رسيد». محبي سپس در كتاب خويش به ذكر مشايخ مناوي در فقه و اصول و تفسير و حديث و ادبيات و طريقت و انزوا پرداخته و تاليفات وي را برشمرده و از آنها بسيار تجليل نموده است. (الغدير ج 4/ 138).

همچنين مراجعه بفرماييد به: الاعلام 6/ 204، معجم المطبوعات العربيه و المعربه ج 2/ 1798، معجم المولفين ج 3/ 410.

[32] مصادر روايات مورد بحث (فاطمه بضعه مني) عبارت است از: مسنداحمد 4/ 5، 323، 324، 328، 332، صحيح بخاري- كتاب المناقب، باب مناقب قرابه رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و منقبه فاطمه عليهاالسلام- ج 5/ 92/ ح 209، صحيح مسلم- كتاب فضائل الصحابه، باب (15) فضائل فاطمه بنت النبي عليها الصلاه و السلام ح 93، 94- ج 4/ 1902، 1903، سنن ابي داود- كتاب النكاح، باب ما يجمع بينهن من النساء- ج 2/ 226/ ح 2071، سنن ترمذي- كتاب المناقب، باب 61 فضل فاطمه عليهاالسلام- ج 5/ 698، 699/ ح 3867، 3869، معجم كبير طبراني ج 20/ 25، 26/ ح 30، ج 22/ 404، 405/ ح 1010- 1014، مستدرك حاكم ج 3/ 154، 158، 159، حليه الاولياء ج 2/ 40، 41، السنن الكبري ج 7/ 307، ج 10/ 201، شرح السنه ج 7/ 232، مقتل خوارزمي ج 1/ 53، تهذيب تاريخ ابن عساكر ج 1/ 298، الروض الانف ج 2/ 196، اسد الغابه ج 15/ 521، ذخائر العقبي ص 37، فرائد السمطين ج 2/ 45/ ح 377، سير اعلام النبلاء ج 2/ 119، 132، 133، مجمع الزوائد ج 9/ 203، تهذيب التهذيب ج 12/ 441، الاصابه ج 4/ 378، الجامع الصغير ج 4/ 421، الصواعق المحرقه ص 57، 274، 285، 289، تاج العروس ج 1/ 485، 6/ 139، كنز العمال ج 12/ 106- 108/ ح 34212، 34213، 34215، 34222، 34223، در السحابه ص 274- 276، نزهه المجالس ج 2/ 228، ينابيع الموده ص 171، 180، 260، اعلام النساء ج 3/ 1216.

[33] حافظ ابوموسي محمد بن مثني بن عبيد بن قيس بن دينار عنزي بصري متوفاي 252 هجري.

خطيب بغدادي شرح زندگي وي را در تاريخ بغداد ج 3/ 283- 286 درج نموده و مي گويد: «وي فردي موثق و مورد اعتماد است و امامان (اهل سنت) به حديث او اقامه ي حجت نموده اند». وثاقت و ستايش از او را در بسياري از كتب تراجم مي توان يافت. (الغدير ج 1/ 92، 93).

همچنين مراجعه بفرماييد به: ثقات ابن شاهين ص 295، ثقات ابن حبان ج 9/ 111، سير اعلام النبلاء ج 12/ 123، تهذيب التهذيب ج 9/ 425.

[34] حافظ كبير ابوبكر احمد بن عمرو بن ضحاك بن مخلد شيباني بصري معروف به ابن ابي عاصم متوفاي 287 هجري.

وي از فقهاء و حفاظ برجسته و مورد وثوق عامه مي باشد. كتاب «المسند الكبير» او داراي پنجاه هزار حديث بوده است. (تذكره الحفاظ ج 2/ 640، سير اعلام النبلاء ج 13/ 430، الوافي بالوفيات ج 7/ 269، شذرات الذهب ج 2/ 195).

[35] حافظ ابويعلي احمد بن علي بن مثني بن يحيي تميمي موصلي متوفاي 307 هجري.

وي مولف كتاب معروف «مسند» است و حافظ عبدالغني ازدي و حاكم نيسابوري او را توثيق نموده اند. ذهبي مي گويد: «علو در اسناد، به او منتهي مي گردد». (مراجعه بفرماييد به: ثقات ابن حبان ج 8/ 55، تذكره الحفاظ ج 2/ 707، سير اعلام النبلاء ج 14/ 174، الوافي بالوفيات ج 7/ 241).

[36] ابوسعد عبدالملك بن ابي عثمان محمد بن ابراهيم نيسابوري مشهور به خركوشي متوفاي 406 يا 407 هجري. وي يكي از مفسرين و محدثين و فقهاي مشهور عامه است. حاكم نيسابوري درباره ي او مي گويد: «من كسي را به مانند او نديدم كه جامع علم و زهد و تواضع، و همچنين ارشاد بسوي خدا و پرهيزگاري باشد». خطيب بغدادي نيز از او تجليل نموده و مي گويد: «خركوشي موثق و پرهيزگار و صالح بود». ذهبي با عناويني چون «امام مقتدا» و «شيخ الاسلام» از وي ياد نموده است و سبكي مي گويد: «خركوشي فقيهي بود زاهد از ائمه ي دين و اعلام مومنين». (الغدير ج 1/ 108، تاريخ بغداد ج 10/ 432، سير اعلام النبلاء ج 17/ 256، معجم البلدان ج 2/ 360، طبقات سبكي ج 5/ 222، شذرات الذهب ج 3/ 184).

[37] مصادر اين دو روايت «انالله يغضب لغضب فاطمه...» عبارت است از: معجم كبير طبراني ج 1/ 108/ ح 182، ج 401 22/ 1 ح 1001، مستدرك حاكم ج 3/ 153، 154، ذخائر العقبي ص 39، مقتل الحسين (خوارزمي) ج 1/ 52، فرائد السمطين ج 2/ 46/ ح 378، ميزان الاعتدال ج 2/ 492 (ذيل نام عبدالله بن محمد بن سالم (كه ذهبي خود بنحوي در همان موضع، وي را توثيق نموده است)، شرح المواهب اللدنيه ج 3/ 202، مجمع الزوائد ج 9/ 203، اسد الغابه ج 5/ 522، تهذيب التهذيب ج 12/ 443، الاصابه ج 4/ 378، الصواعق المحرقه ص 266، كنز العمال ج 13/ 674/ ح 37725، اسعاف الراغبين ص 171، ينابيع الموده ص 173، 174، 198....

[38] پيشتر در قسمت موضوع نهم (محدث بودن حضرت فاطمه عليهاالسلام) به مصادر اين عبارت كه جسارت شيطاني عمر بن خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است اشاره نموديم.

[39] ابولبابه بن عبدالمنذر انصاري از صحابه ي معروف پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم است و در نامش اتلاف مي باشد. بعضي اسم او را «بشير» و بعضي «رفاعه» و بعضي «مروان» ذكر نموده اند. براساس برخي از روايات، در روز فتح مكه رايت بني عمرو بن عوف به دست او بوده است. در خصوص تاريخ وفات وي نيز اختلاف است، عده اي آن را زمان خلافت عثمان و گروهي در زمان خلافت اميرالمومنين نقل كرده اند؛ حتي عده اي گفته اند كه وي پس از سال 50 هجري وفات يافته است. (رجوع بفرماييد به: الاصابه ج 4/ 168، الاستيعاب ج 4/ 303، اسد الغابه ج 5/ 284، طبقات خليفه بن خياط ص 152، تاريخ خليفه بن خياط ص 60).

[40] منظور آيه ي (و آخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صالحا و آخر سيئا عسي الله ان يتوب عليهم ان الله غفور رحيم (سوره ي التوبه، آيه ي 102)) مي باشد.

[41] اصل عبارت مناوي چنين است: «استدل به السهيلي علي ان من سبها كفر لانه يغضبه، و انها افضل من الشيخين». (فيض القدير ج 4/ 421).

زرقاني نيز پس از نقل حديث (فاطمه بضعه مني...) مي گويد: «استدل به السهيلي علي ان من سبها كفر. و توجيهه انها تغضب ممن سبها، و قد سوي بين غضبها و غضبه و من اغضبه كفر». (شرح المواهب اللدنيه ج 3/ 205).

يعني: «سهيلي با اين حديث استدلال كرده هر كسي كه به فاطمه دشنام دهد كافر است. و دليل او اين است كه فاطمه از كسي كه به او دشنام دهد به خشم و غضب مي آيد، و پيامبر نيز خشم و غضب فاطمه را برابر با خشم و غضب خويش دانسته است و هر كس كه پيامبر را خشمگين نمايد كافر است».

سوالي كه در اينجا بايد مطرح گردد اين است كه با توجه به اين فتواي علماي عامه در خصوص كفر دشنام دهندگان به زهرا عليهاالسلام، حكم صحابه و تابعيني كه به فاطمه عليهاالسلام (و يا علي عليه السلام) دشنام داده اند چيست؟ دشنام دهندگاني كه در راس آنان نخستين خليفه (ابوبكر) قرار دارد. (روايت دشام ابوبكر به حضرت فاطمه عليهاالسلام را مي توانيد در شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 16/ 215 ط جديد (ج 4/ 80 ط قديم) بخوانيد).

[42] نورالدين ابوالحسن علي بن عبدالله بن احمد بن علي بن عيسي حسني شافعي سمهودي متوفاي 911 هجري.

وي از علما و فقهاي عصر خويش بوده و در مدينه به تدريس و تاليف اشتغال داشته است. سبكي از او با عنوان «امام مقتدا» ياد نموده و در كتاب خويش به ستايش و تجليل از او پرداخته است. ابن عيدروس در «النور السافر» و شوكاني در «النور الطالع» به ذكر شيوخ وي پرداخته اند و شعراني نيز در طبقات خويش او را مورد ستايش قرار داده است. ((الغدير ج 1/ 133، طبقات شعراني ص 61، شذرات الذهب ج 8/ 50، الاعلام ج 4/ 307).

[43] لبابه بنت حارث بن حزن بن بجير بن هزم، ام فضل هلاليه.

وي صحابيه است و همسر عباس بن عبدالمطلب (عموي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم) مي باشد. او خواهر ميمونه (همسر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم) است و در بسياري از كتب عامه- پس از حضرت خديجه- از او بعنوان اولين زن مسلمان ياد شده است. ام الفضل در زمان حكومت عثمان در گذشته است. (براي اطلاع بيشتر از زندگاني وي مراجعه بفرماييد به: تهذيب الكمال ج 35/ 297، تهذيب التهذيب ج 12/ 449، سير اعلام النبلاء ج 2/ 314، الاستيعاب ج 4/ 504، الاصابه ج 4/ 483).

[44] فيض القدير ج 4/ 421.

[45] خوابيك ه سمهودي از آن سخن مي گويد اشاره به روايتي است كه با عبارت مختلف نقل گرديده و متن يكي از آنها چنين است:

«عن سماك بن حرب ان ام الفضل قالت: يا رسول الله، رايت ان عضوا من اعصائك في بيتي. قال: تلد فاطمه غلاما و ترضعينه بلبن قثم، فولدت حسينا...».

«سماك بن حرب مي گويد: ام الفضل به پيامبر اكرم عرض كرد: اي رسول خدا، من در خواب ديدم كه عضوي از اعضاي تو در خانه ي من است. پيامبر فرمودند: فاطمه پسري بدنيا خواهد آورد و تو از شير (فرزندت) قثم به او شير خواهي داد. سپس فاطمه حسين را به دنيا آورد...».

حديث فوق در الاصابه ج 4/ 484 به نقل از ابن سعد روايت شده است. احمد بن حنبل نيز در مسند خود ج 6/ 339 اين روايت را نقل كرده است با اين تفاوت كه در آنجا مي گويد: «فولدت حسنا»، يعني فاطمه حسن را بدنيا آورد).

[46] فيض القدير ج 4/ 421.

[47] يا «من سب عليا فقد سبني، و من سبني فقد سب الله تعالي». (مستدرك حاكم ج 3/ 121، فردوس الاخبار ج 4/ 189/ ح 6099، مناقب خوارزمي ص 81، 82، الرياض النضره ج 3/ 122، نظم درر السمطين ص 105، منتخب كنز العمال ج 5/ 30، ينابيع الموده ص 247، 205، نور الابصار ص 101، مناقب ابن مغازلي ص 394، در السحابه ص 226، كنز العمال ج 11/ 602/ ح 32903).

ابن عساكر اين روايت را بدينگونه نقل كرده است: «من سب عليا فقد سبني، و من سبني فقد سب الله، و من سب الله فقد عذبه الله». (مختصر تاريخ دمشق ج 7/ 118).

در ارتباط با اين موضوع نظر خوانندگان را به روايت ذيل جلب مي كنيم:

«مر ابن عباس- بعد ما حجب بصره- بمجلس من مجالس قريش و هم يسبون عليا عليه السلام. فقال لقائده: ما سمعت هولاء يقولون؟ قال: سبو عليا عليه السلام. قال: فردني اليهم. فرده، فقال: ايكم الساب الله عز و جل؟ قالوا: سبحان الله من سب الله فقد اشرك. قال: فايكم الساب رسول الله عز و جل؟ قالوا: سبحان الله من سب رسول الله فقد كفر. قال: فايكم الساب علي بن ابي طالب؟ قالوا: اما هذا فقد كان. قال: فانا اشهد بالله اني سمعت النبي صلي الله عليه و آله و سلم يقول: من سب عليا فقد سبني و من سبني فقد سب الله عز و جل، و من سب الله اكبه الله علي منخريه في النار...». (الرياض النضره ج 3/ 122، 123، فرائد السمطين ج 1/ 302/ ح 241، الفصول المهمه (ابن صباغ) ص 120، 121، الغدير ج 2/ 299).

يعني «ابن عباس- در ايامي كه نابينا گرديده بود- روزي از كنار جمعي از قريش كه در حال دشنام دادن به علي عليه السلام بودند گذشت. ابن عباس به كسي كه (دست او را گرفته بود و) راهنمايي اش مي كرد گفت: شنيدي اينها چه مي گفتند؟ راهنما گفت: داشتند به علي دشنام مي دادند. ابن عباس گفت: مرا نزد آنان ببر. راهنما، اين عباس را بازگرداند و نزد آنان برد. ابن عباس به آن جمع گفت: كداميك از شما به خداوند دشنام مي دهيد؟ گفتند: سبحان الله هر كس كه به خدا دشنام دهد مشرك است. گفت: كداميك از شما به رسول خدا دشنام مي دهيد؟ گفتند: هر كس كه به رسول خدا دشنام دهد كافر است. ابن عباس گفت: كداميك از شما به علي بن ابي طالب دشنام مي داديد؟ گفتند: آري ما به علي دشنام مي داديم. ابن عباس گفت: خدا را شاهد مي گيرم از پيامبر شنيدم كه فرمود: هر كس كه به علي دشنام دهد به من دشنام داده است، و هر كس كه به خدا دشنام دهد خداوند او را با سر (بيني) روانه ي جهنم خواهد نمود».

[48] علماي عامه روايات و حكايات زيادي درباره ي كساني كه به اميرالمومنين عليه السلام دشنام مي دهند نقل كرده اند كه بعضي از آنها را ذيلا مي خوانيد:

پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايند: «لا تسبوا عليا فانه ممسوس بذات الله»؛ يا «لا تسبوا عليا فانه كان ممسوسا في ذات الله عز و جل». (معجم كبير طبراني ج 19/ 148/ ح 324، حليه الاولياء ج 1/ 68، مجمع الزوائد ج 9/ 130، فرائد السمطين ج 1/ 165/ ح 127).

پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم در روايت ديگري مي فرمايد: «من سب عليا فقد سبني، و من سبني فقد سب الله، و من سب الله ادخله الله نار جهنم و له عذاب عظيم». (فردوس الاخبار ج 4/ 189/ ح 6099).

ام سلمه به ابوعبدالله جدلي بجلي مي گويد: «سمعت رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقول: من سب عليا فقد سبني». (مسند احمد ج 6/ 323، خصائص اميرالمومنين ص 99 (ط التقدم: مصر ص 24)، مستدرك حاكم 3/ 121، الرياض النضره ج 3/ 123، ذخائر العقبي ص 65، تاريخ الاسلام ذهبي- عهد الخلفاء الراشدين- ص 634- تلخيص المستدرك ج 3/ 121، البدايه و النهايه ج 7/ 391، معجم الزوائد ج 6/ 426).

احمد بن حنبل مي گويد: ابودجانه گفت: «لاتسبوا عليا و لا اهل هذا البيت، ان جارا لنا قدم من الكوفه، فقال: الم تروا هذا الفاسق بن الفاسق ان الله قتله (يعني الحسين)، فرماه الله بكوكبين في عينيه و طمس الله بصره». (الصواعق المحرقه ص 266، 297).

يعني: «به علي و اهل اين بيت دشنام ندهيد، يكي از همسايگان ما از كوفه آمد و گفت: آيا نديديد كه خدا اين فاسق فرزند فاسق را كشت (منظورش حسين بن علي بود). خداوند در چشمان او دو نقطه ي سفيد پديد آورد و او را نابينا نمود».

ابن مغازلي شافعي نيز به سند خويش نقل مي كند كه هشم بن بشير واسطي (كه در تمامي صحاح سته رواياتش موجود است) گفته است:

«ادركت خطباء اهل الشام بواسط في زمن بني اميه كان اذا مات لهم ميت قام خطيبهم فحمد الله و اثني عليه و ذكر عليا عليه السلام فسبه، فجاء ثور فوضع قرنيه في ثدييه و الزقه بالحائط فعصره حتي قتله، ثم رجع يشق الناس يمينا و شمالا لايهيج احدا و لا يوذيه». (مناقب ابن مغازلي ص 391).

يعني: «من در زمان بني اميه خطباي اهل شام را در واسط ديدم. يكبار فردي از اهل واسط فوت شد؛ سخنرانشان برخاست و پس از حمد و ثناي خدا از علي ياد نمود و به او دشنام داد. (پس از دشنام خطيب) گاوي آمد و دو شاخ خود را بر سينه هاي وي گذارد و او را به ديوار چسباند و آنقدر شاخ خو ارا در سينه ي سخنران فشرد تا وي را كشت...».

حكايات ديگري نيز در اين خصوص نقل شده است كه از جمله ي آنها چند حكايتي مي باشد كه در كتاب فرائد السمطين ج 1/ 304- 306 درج است.

[49] و يا: «من اغضب عليا فقد اغضبني و من اغضبني فقد اغضب الله». (الاخبار الموفقيات ص 312، ذخائر العقبي ص 65، الرياض النضره ج 3/ 122، مجمع الزوائد ج 9/ 109، كنز العمال ج 11/ 610/ ح 32953، منتخب كنز العمال ج 6/ 154، ينابيع الموده ص 91، 282، مناقب ابن مغازلي ص 230).

صحابي معروف ابوسعيد خدري مي گويد: «انا كنا لانعرف المنافقين- نحن معاشر الانصار- الا ببغضهم علي بن ابي طالب». (فرائد السمطين ج 1/ 366).

يعني «ما (انصار)، منافقين را فقط از كينه و بغضشان نسبت به علي بن ابي طالب مي شناختيم».

[50] الاخبار الموفقيات ص 312، الصواعق المحرقه ص 190.

[51] در برخي از روايات متن كامل اين حديث چنين است: «من احبه فقد احبني و من احبني فقد احب الله، و من ابغضه فقد ابغضني و من ابغضني فقد ابغض الله». مراجعه بفرماييد به: معجم كبير طبراني ج 1/ 319/ ح 947، ج 23/ 380/ ح 901، مجمع الزوائد ج 9/ 108، 109، مستدرك حاكم ج 3/ 130، منتخب كنز العمال ج 5/ 32، تاريخ بغداد ص 230، ذخائر العقبي ص 65، الرياض النضره ج 3/ 122، در السحابه ص 212، ينابيع الموده ص 91، 237، 282.

[52] مفهوم اين احاديث با الفاظ ديگر هم وارد شده است، نظير:

(1)- «من احب عليا فقد احبني، و من ابغض عليا فقد ابغضني، و من آذي عليا فقد آذاني، و من آذاني فقد آذي الله». (الصواعق المحرقه ص 263).

(2)- «... فانه (يعني علاي) لايحبه الا مومن، و لايبغضه الا منافق، من احبه فقد احبني، و من ابغضه فقد ابغضني، و من ابغضني عذبه الله عز و جل». (مختصر تاريخ دمشق ج 17/ 369).

(3)- در روايتي پيامبر به علي عليه السلام مي فرمايد: «انت سيد في الدنيا سيد في الاخره، من احبك فقد احبني، و حبيبك حبيب الله، و من ابغضك قد ابغ ضني و بغيضك بغيض الله، و الويل لمن ابغضك من بعدي». (مختر تاريخ دمشق ج 17/ 373، البدايه و النهايه ج 7/ 391، 392).

(4)- پيامبر در روايت ديگري به اميرالمومنين مي فرمايد: «... الا من احبك فقد احبني، و من احبني فقد احب الله، و من احب الله ادخله الجنه، و من ابغضك فقد ابغضني، و من ابغضني ابغضه الله، و من ابغضه الله ادخله النار». (مختصر تاريخ دمشق ج 17/ 371).

(5)- «من اطاع عليا فقد اطاعني، و من عصي عليا فقد عصاني و من عصاني فقد عصي الله، و من احب عليا فقد احبني و من احبني فقد احب الله، و من ابغض عليا فقد ابغضني، و من ابغضني فقد ابغض الله، لايحبك الا مومن و لايبغضك الا كافر او منافق». (مختصر تاريخ دمشق ج 17/ 367).

(6)- سلمان مي گويد يكبار پيامبر به علي چنين فرمود: «محبك محبي و محبي محب الله، و مبغضك مبغضي و مبغضي مبغض الله». (مختصر تاريخ دمشق ج 17/ 367).

(7)- پيامبر به علي مي فرمايند: «حبيبك حبيبي و حبيبي حبيب الله، و عدوك عدوي و عدوي عدو الله، و الويل لمن ابغضك بعدي». (مستدرك حاكم ج 3/ 127، 128).